باور کن
دلم در بند عشق تو گرفتار است باور کن
خدا از حال و روز من خبر دار است باور کن
و باورکن از آن روزی که محصورتو گردیدم
خیالت با وجودم درکلنجاراست باور کن
دلم در عشوه بازاری که در عالم به پا کردی
نگاهت را به نرخ جا ن خریدار است باور کن
دو چشمم منتظر بردردلم دریای خون امشب
ز هجرت دیدگانی را که خونبار است باور کن
نشینم بر سر کویت به شوق دیدن رویت
بیا و انتظاری را که سرشار است باور کن
بیا ای یار دیرینم که دیگر جان به لب آمد
دلم از درد هجران تو بیمار است باور کن
چه می دانی ز طوفانی که در جانم بپا کردی
یقینم انتحار این بار در کار است باور کن
به این محنت سرا هر گز نبستم دل بیا جانا
که دل از هرچه غیر از توست بیزار است باور کن
نمی دانم چه وقت اما ، رسد روزی که باز آیی
وصالت در غزلهایم پدیدار است باور کن
علی غنی زاده
لیست کل یادداشت های این وبلاگ