عاقبت گرگ زاده گرگ شود گر چه با آدمي بزرگ شود (سعدي)
تاکنون مطالب زيادي در مورد مفاسد و تخلفات مالي آقاي الف{جمع} و برادرش انتشار يافته است-ولي اين بار کمي موضوع فرق ميکند-زيرا ميخواهيم از کسي سخن به ميان آوريم که او نه آن بازاري محترم و ساده دل{خ}است/نه آن دبير سابق بازاري کوچه هفت تير است/ نه صاحب کارگاه بسته بندي ... ورشکسته است/ نه آن جوان بازاري ضربه خورده از الف و برادرش است/ نه سخن از دهها کارگر و کارمند سابق کارخانه ها-شرکتها و مغازه هاي آقاي الف است/ و حتي سخن از پسر خاله هاي آقاي الف>يعني محروم بهروز و ذبيح الله روهنده قاديکلايي نيست / اين مرتبه سخن از يک فرهنگي بازنشسته و بازاري پيشکسوت و محترم قائمشهري است که سالهاي سال شرافتمندانه در بازار استان مازندران کار کرد و شاگردان زيادي را کار و حرفه فروشندگي آموخت و مي آموزد و هيچگاه راه و رسم مردمي-مستقل بودن و آزاده بودن را ترک نگفت.آن بازاري قائمشهري از بستگان نزديک آقاي الف مي باشد که در بدترين وضعيت مالي و روحي دست الف و پدرش را گرفت تا مگر راه را از چاه باز شناسند و از اعمال گذشته توبه کنند و به دامان مردم برگردند و زندگي انساني و شرافتمندانه اي را پيش رو قرار دهند-ولي الف و پدرش بعد از مستقل شدن کم کم به جاده شيطاني خود پيوستند و با اندوختن اموال مردم و بيت المال-نه تنها قدردان نبودند -بلکه شديدترين آسيبهاي مالي و روحي را به اين بازاري قائمشهري و خانواده اش از جمله پسر جوان و صاحب اميد و آرزويش وارد آوردند.
در اينجا به صورت گذرا و فشرده به چند مورد از آسيبهاي مالي و روحي آقاي الف{جمع}به فاميل نزديکش{کارفرما ي دلسوز سابقش}مي پردازيم ::
1- :: آقاي الف بعد از دريافت مدرک ديپلم-با کمک پدرش هر کاري نمود تا از رفتن به خدمت سربازي بگريزد نشد و لاجرم از سر ناچاري به خدمت رفت-در حين خدمت هم حقه هايش به جايي نرسيد-ولي در چند ماه آخر خدمتش با انواع روشهاي مرموزانه و يک بازي کودکانه و ...از خدمت معاف شد.بعد از خدمت عاطل و باطل مانده بود چه کند-نه حرفه اي مي دانست-نه قدرت بيان و کلامي داشت و نه حتي اجتماعي نبود و از جمع مردم مي گريخت.بعد از مدتي دکه داري و دست فروشي-و کارگري در تعميراتي راديو و ظبط-با واسطه پدر و مادرش به ملاقاتهاي مکرر آن فرهنگي و بازاري قائمشهري که از بستگان نزديک او و مادرش بود-شتافت/ در آنزمان فاميل نزديکش مديريت يکي از شرکتهاي تعاوني فرهنگيان استان مازندران را در اختيار داشت-از آنجاييکه الف و والدينش مي دانستند-اين فاميلشان شخصي خيرخواه و مردمي است و تاکنون افراد مستضعفي از آشنا و غريبه را سر کار آورده و يا براي افرادي با کمک دوستان و آشنايان خير خانه ساخته است>به او مراجعه نمودند.
آن فاميل به الف کمکهاي مالي و خدماتي زيادي نمود تا صاحب يک مغازه کوچک شد.بدليل عجز الف در پرداخت اجاره ماهانه خانه استيجاري-آن فاميل نزديکش کمکهاي فرواني به الف نمود.بعد از گذشت چند سال آقاي الف و پدرش با انواع حقه بازي و نقشه هاي مکارانه موجب استعفاء و بيرون آمدن آن فاميل از شرکت تحت مديريتش شدند-تا به اصطلاح در بيرون و در بازار بيشتر پيشرفت و ترقي مي نماييم! / *** اين اولين لطمه مادي و معنوي به آن فاميل خير بود-زيرا آن سالها-سالهاي آغازين پيشرفت فاميلشان در اجتماع بود و وي داشت نبردبان ترقي را مي پيمود تا هم به خودش هم به مردم و هم به فرزندانش خير برساند. ***
2- :: آن فاميل دلسوز کار خود را به اميد روزگار بهتر براي خودش-فرزندانش- و الف که براي او کم از پسرش نبود-از دست داده بود.بعد از مدتي کارشکني و نقشه هاي از قبل طراحي شده پدر آقاي الف مستقل شد.
3- :: به پيشنهاد آن فاميل شرکت عمده فروشي تهيه-پخش و توزيع مواد غذايي و بهداشتي تاسيس شد.يکي ديگر از راهکارهاي عملي آن بازاري شرافتمند اين بود که شرکت بسته بندي انواع حبوبات و ادويه جات و...تاسيس شود و چند درصد از سود آن شرکت بسته بندي به تهيه دفاتر و لوازم مورد نياز افراد يتيم و نيازمند اختصاص يابد-زيرا آن فاميل چون خود پدرش را در سن خردسالي از دست داده بود درد بي پدري و يتيمي را مي دانست.اما متاسفانه آقاي الف وقتي فن و هنر کار عمده فروشي مواد غذايي و بازار را بدست آورد-با ناجوانمردي و حقه بازي خود مستقلا به انجام طرحهايي که از قبل براي انجامش به فاميلش قول داده بود-پرداخت.گرچه شاگرد پيشرفت مي کند و روزي خود شايد برتر از استاد شود-اما نکته قابل توجه اين است-آقاي الف{جمع؟!} با همکاري برادر مفسدش{عدو>ايام} و خواهرش فرح>با کمک دوستانشان نه تنها به وعده و پيمانش با آن فاميل پايبند نبود-بلکه موجب پا نگرفتن شرکت بسته بندي آن فاميلش که از مدتها قبل بطور سنتي توليد مي شد و قرار بود به توليد انبوه با وسايل پيشرفته برسد-شد.
*** در اينجا الف دومين ضربه مالي و روحي را به آن فاميل نزديک و خيرخواهش وارد نمود......